Lustrous moon & venus & love
Lustrous moon & venus & love

God is one


این چن وقت.....

یکشنبه 93.10.7 : ساعت 8:30 تا 10:30 ریاضی مهندســی داشتم.......با پدر رفتم......پیش عاطفه نشستم.....الهام پشت سر عاطی نشست.......خیلی سخت بود....داغون بود.......بعد از امتحان عاطی با الهام نشست و من پشت سر عاطی تنها......

اومدم خونه کاری انجام ندادم......کجای مدار رو باید  میخوندم.......فقط دو جلسه کلاس داشتیم براش.......6 فصل بود.......رفتم قسمت مدارها .....مقاومت ها.......چن تا مدار حل کردم.....با توجه به اطلاعات دبیرستان یکم راه افتادم.......کم و بیش دستم اومد که چه جوری میشه حل کرد.....همین....

دوشنبه 93.10.8 : ساعت 13 تا 15 مدار الکتریکی 1 داشتم......تنها بودم........هم شیدا هم عاطی هم الهام ترمای پیش این درس رو پاس کرده بودن.......تو دانشگاه ربابه هم بود.....اونم این ترم مدار برداشته بود......و یه سری از بچه های مدیریت اجرایی....

برگشتنی با 6 تا از بچه های مهندسی مدیریت اجرایی بودم.....که یکیشون مهسا بود که دوست دوران ابتدایی و راهنماییم هم بوده.......

شنبه 93.10.13: ساعت 11 باید دندون پزشکی میبودم ولی 12 رسیدم و ساعت 1 بود که خانم دکتر دندون 6 پایین رو پر کرد و پر کردن همانا و بسته نشدن دهان همانا و گریه همانا........البته نع گریه واقعی.......

منشی دکتر: قفل شد فکش....

دکتر: آروم بذار رو هم......

من: گریه

دکتر: نع چیزی نیس نترس آروم ببند.....

من : تـــــق......

وای ی ی ی خداااااااااا........چقد ترسیدم......دهنم بسته نمشید........خدایا شکرت که فکم بسته شد.......

کارم که تموم شد فشنگی اومدم خونه و شروع کردم به درس خوندن............

سه شنبه 93.10.14 : آبجیمون واسه دخترش رفته بود کلی خرید کرده بود.......اینم نوشتم که یادگاری بمونه.......منم اصلا رو مود نبودم......نمیدونم چرا........شناسنامه پیدا شد..........

دوشنبه 93.10.15 : ساعت 11 تا 12 طراحی و پیاده سازی زبانهای برنامه نویسی داشتم.......من، آرزو، ملیحه، سمانه، سمیرا ،فاطمه و یه سری ها که نمیشناسمشون..........خواب موندم...باید 8:15 میزدم بیرون اما 8:20 تازه بیدار شدم.....آخه شب ساعت 2 خوابیدم.........فشنگی حاضر شدم ساعت 8:40 زدم بیرون.......تا برسم دم ایستگاه اتوبوس دیدم اتوبوس حرکت کرد..........وای خدای بزرگ اگه منتظر  میموندم نیم ساعت دیرمیرسیدم به امتحان........دویدم دنبالش ولی حرکت کرد.......تا ایستگاه بعدی تاکسی گرفتم و جلو اتوبوس پیاده شدم و بعد سوارش شدم و رفتم......تمام مسیرها شلوغ بود پشیمون بودم که چرا از اولش ننداختم با مترو برم که انقد تو ترافیک نمونم..........درس هایی که خونده بودم رو مرور میکردم.........ساعت 9:55 رسیدم دم اتوبوسا.....از یه آقایی پرسیدم کی حرکت میکنه گفت منم منتظرم همینو از راننده بپرسم........گفت طراحی دارین؟.....گفتم بعله.......فهمیدم که هم رشته ایمونه..........سوار شدیم و خداروشکر سره 10 مین حرکت کرد.......آخیـــش......یکی به خاطره اینکه سوار اتوبوس شدم یکی هم به خاطره اینکه تنها نبودم.......ساعت 11:15 پیاده شدیم .......من فک کردم 11:10 هست ولی تا دوستمون گفت 11:15 دویدیییییم.......بعد یه آقایی نگه داشت تا دمه دانشگاه رسوند......رفتیم سر امتحان 11:17 اینا بود شروع کردم و 11:44 تموم شد.......

فاطمه خطاب به من : تو دیرتر از همه اومدی و زودتر از همه تموم کردی؟؟؟خوب خونده بودی؟؟؟.

من : نع بابا ، ولی آسون بود میشد نمره بالا گرفت.......حیــــف........

تنها برگشتم خونه......ساعت 12:15 سوار اتوبوس شدم.......البته المیرا و خیلی از بچه های دیگع تو اتوبوس بودن ولی تنها نشستم......ترررررافیک بود شدید....به خاطره همین 2:15 تازه رسیدم آزادی.....و 3:30 هم رسیدم خوونه.....ناهار، نماز، خواب........اما نشد که بخوابم........با یه نفر صحبت میکردم که نشد بخوابم دیگه......آخر ساعت 6 بلند شدم رفتم به کارام رسیدم.............

روز سه شنبه 93.10.17 : شیدا و عاطی هوش مصنوعی داشتن.........قرار بود استاد واسه تحویل گرفتن برگه های محاسبات عددی  بره دانشگاه......و من بعد از خدا امیدم به الهام بود.........ساعت 2:30 رفتیم خونه خاله جان.........واسه تبریک........من و مامان رفتیم بعد دو تا عروس دایی ها یعنی فرزانه و فرحناز خانوم با بچه هاشون اومدن و بعدش دو خواهر یعنی مادربزرگ و خاله مامان اومدن.....صبح همه اینارو فرزانه خانوم جون هماهنگ کرده بود.......خووووب بووود......

خوش گذشت ولی من فکرم پیش الهام و عاطفه بود........عاطفه زنگ زد که استاد دانشگاه نیومده....و دارن برمیگردن تهران.......ناراحت شدم و گفتم باشه و خدافظی........

یه نیم ساعت بعد دوباره زنگ زد......زینــــب استاد رو تو اتوبوس دیدیم......یعنی شانسی بودااااا......گفتم خب چی شد؟.....گفت هیچی من رفتم پیشش و گفتم گفت من اونو با یکی از بچه های محاسبات عددی که فامیلیشون به هم شباهت داره اشتباهی گرفتم و جابه جا نمره دادم.....ولی الان که نمره ها تایید شده و نمیشه کاریش کرد گفتم نع تایید نشده ........عاطی گفت چرا تایید شده دیگه نمیشه عوض کرد.......گفتم نگووووو........یهو انقد ناراحت شدم که نگو.........بعده چن ثانیه عاطی گفت شوخی کردم خواستم اذیتت کنم میخواستم دو-سه رو بذارمت سرکاره مثل خودت که مارو اذیت میکنی ولی گفتم گناه داری استاد گفت باشه برم نگاه کنم یه کاری میکنم......خوشحال شدم و کلی تشکر کردم از عاطی........بعد شیدا گوشی رو گرفت و کمی هم با اون صحبت کردیم.....

نیم ساعت بعد الهام زنگ زد.......گفت که با استاد صحبت کرده و منو بهش شناسونده و استاد گفته آهان اونی که همیشه گوشه ی دیوار میشست و فلان و بیسار.......و تمام حرفایی که به عاطی گفته بوده......

از الهام هم تشکر کردم و گفتم واقعن لطف کردی و خداحافظی..........

عروس خانووم رفته بود دانشگاه واسه امتحان و نشد که ببینیمش و ساعت 5:15 برگشتیم خونه.........

روز پنجشنبه 93.10.19  : روز بعله برون......شام خونه دایی جان دعوت بودیم.......بعده شام ....

مامان و مامان بزرگ و بابا بزرگ رفتن بعله برون......

روز دوشنبه 93.10.22 :  با عاطفه رفتیم واسه فناوری و اطلاعات.....ساعت 13 تا 15 بود.......عصر رسیدم خونه..........

روز سه شنبه 93.10.23 : شیوه داشتم......ساعت 11 تا 12.....من بودم ، سمیرا ، سمانه، شیدا صالحی و حالا یه سری های دیگه......

روز پنجشنبه 93.10.25 : عاطی گفته بود ساعت 6:30 آزادی باش......به خاطره همین 6:10 حرکت کردیم.......6:25 اونجا بودم.....کپ کرده بودم.........خیلی سریع رسیدیم.....آخه پنجشنبه بودا و خیابونا خلوت تر از روزای دیگع....

تو آزادی بودم عاطی اس داد گفت کجایی؟ گفتم خونه......دم اتوبوسا که رسیدم دیدم دو تایی با شیدا دارن سوار میشن......منم سریع سوار شدم و اونا متوجه من نشدن عاطی داشت به شیدا میگفت میگع خونه ام.....شیدا برگشت عاطی رو نگاه کنه منو دید که پشت عاطی بودم......گفت اوناها......تو خونه ای دیگع آررره؟؟؟برو خونتون.......هه هه هه.....

شیدا و عاطی با هم نشستن و من  هم با فاصله چند صندلی جلوتر نشستم.......و تا دانشگاه دوره کردم......

از اتوبوس پیاده شدیم و از کوچه قدیم ما رد شدیم و رفتیم دانشگاه......خیلی وقت بود که از اون کوچه نرفته بودیم.........

دم خونه مون شیدا وایساد و گفت بذار سلام بدیم ......گفتم کلید اینجارو هنوزم دارم......گفت باز کن بریم تو.......

شیدا: خیلی باحال میشه ها.....باز کنیم بریم تو.....بعد بریم اتاق خواب زینب .......هرکی خوابیده باشه یه دونه بزنیم بهش بگیم پاشو برو بیرون بینیم بابا.....

منو عاطی:خخخخخخ

یادش بخیر......همین جوری کتاب به دست مرور میکردیمو میرفتیم.......امتحان زبان ماشین و برنامه سای سیستم(اسمبلی ) داشتیم......ساعت 8:30 شروع میشد......بعد امتحان یکم با ربابه صحبت کردیم......

زینب: خدافظ دیگه....آخرین امتحانه....دیگه همو نمی بینیم......

ربابه: خخخخخخخ...........

زینب: البته من که ساله دیگه ام اینجا هستم

ربابه: نه خدا نکنه......

زینب: چرا اتفاقا خدا کرد.......

ربابه: خخخخخخ......خدا نکرد خودت کردی.......

منو شیدا و عاطی و ربابه: خخخخخخخخ..........

و در آخر خداحافظی......برگشتنی هم من تنها بودم و شیدا و عاطی باهم........4 تا 6 خواب.......

شب خونه مادربزرگ.......آخره شبم دور دور..........

روز جمعه 93.10.26 : همه واسه ناهار خونه مادره پدر بودیم.....البته به جز عمو بزرگه.......خوش گذشت ...خیلی وقت بود نرفته بودیم........یعنی تقریبا یه ماه......عو کوچیکه و عمو وسطی و دایی کوچیکه کلی خندوندن........

سالگرد ازدواج دوستمون مریم......پارسال 26 دی بود که بعده امتحان سیستم عامل رفتم آرایشگاه و رفتیم عروسیش.......

روز شنبه 93.10.27 : ساعت 9 دندون پزشکی با مامی....... 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





دو شنبه 29 دی 1393برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

 



لحظه رفتنیست و خاطره ماندنیست........... تمام ادبیات عشق را به یک نگاه می فروختم ، اگر لحظه ای ماندنی بود و خاطره رفتنی .....


 

Memorabilia of my life 1
Beautiful & lovely Poems
Religion
Sentences of advice
Poems about Friend
Victory in this world and hereafter the shrine of Imam Hussein
Short Story
Memorabilia of my life 2
Memorabilia of my life 3
Advice of Devil
Memorabilia of my life 4
Memorabilia of my life 5
First love
Memorabilia of my life 6
Memorabilia of my life 7
Memorabilia of my life 8
Memorabilia of my life 9
New chapter of my life

 

 روزمره گی
 روز پنجشنبه 96.2.7
 گوشه از خاطرات اواخر فروردین 96
 سومین باری که با هم بودیم 96.1.23....
 دومین باری که با هم بودیم 1396.1.21
 نوروز 1396
 تولد 24 سالگی...95.11.23.....
 یکی از نشانه های دیوونگی...
 برای اولین بار 95.12.25
 روز چهارشنبه 95.7.28
 ماه رمضـــــان 95 (سفـــــر به مشـــهد و تبریــــــز)
 روز چهارشنبه 95.2.15
 نوروز 95
 جشـــن تولــد بیست و سه سالگیـــم
 نیو لوکیشن!
 امتحانات ترم آخر ......خرداد 94
 از 24 تا 26 اردیبهشت.....
 آخرین روز دانشگاه 94.2.23.................
 دو شب پرهیجان
 خانم ....... <3
 وقایع و اتفاقات3
 وقایع و اتفاقات2
 وقایع و اتفاقات
 دیدارررررر هایم با عوووشقم در ایام تعطیلات....
 همینجوری.....
 شنبه شب...93.12.16.........
 روز سه شنبه 93.12.5.......روز مهندس و روز پرستار مبارک!
 سپیده.....!
 روز چهارشنبه 93.11.29.....اولین جلسه تو ترم 8......
 93.11.29.....روز عشق ایرانی مبارک!....
 همین الان یهویی بس که دلم گرفته بود......سه شنبه 8 شب 93.11.28....
 روز شنبه 93.11.25 .....دیدن سپیده برای سومین بار در سال 93......
 بامداد شنبه 93.11.25 ساعت 12:30 تا 1......
 23 بهمن 93..............پنج شنبه!
 عالـــــــــــــی
 این 10 روز
 خنده......دی.....
 یاد خاطرات.....93.11.10 ....آخره شب روزه جمعه.......
 این چن وقت.....
 وااااااااای آخره خنده س.......93.10.10........
 بازم یاده تو آجی گُلی......<3.....
 یه خاطره خیــــــلی خوووووووب <3 <3 <3.....93.10.3 تا 93.10.5.......
 هفته آخر دانشگاه در ترم 7
 از اینور اونور
 دو روزه دانشگاه
 دلم برات تنگ شده........یکشنبه 93.9.2 ساعت 22:30.........
 بازم دانشگاه.....
 شب 93.8.25........
 این روزا.........

 

مهر 1396
ارديبهشت 1396
فروردين 1396
اسفند 1395
بهمن 1395
مهر 1395
تير 1395
ارديبهشت 1395
فروردين 1395
اسفند 1394
بهمن 1394
تير 1394
ارديبهشت 1394
فروردين 1394
اسفند 1393
بهمن 1393
دی 1393
آذر 1393
آبان 1393
مهر 1393
شهريور 1393
خرداد 1393
ارديبهشت 1393
فروردين 1393
اسفند 1392
بهمن 1392
دی 1392
آذر 1392
آبان 1392
مهر 1392
شهريور 1392
مرداد 1392
تير 1392
خرداد 1392
ارديبهشت 1392
فروردين 1392
اسفند 1391
بهمن 1391
دی 1391
آذر 1391
آبان 1391
مهر 1391
شهريور 1391
مرداد 1391
تير 1391
خرداد 1391
ارديبهشت 1391
فروردين 1391
اسفند 1390
بهمن 1390
دی 1390
آذر 1390
آبان 1390
مهر 1390
شهريور 1390
تير 1390
خرداد 1390
ارديبهشت 1390
اسفند 1389
بهمن 1389
دی 1389

 

Desert Rose

 


تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان فروزنده ماه و ناهید و مهر و آدرس solarvenus.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





دانلود نرم افزار max plus
سامانه انتگرال گیری آنلاین
من و سپیده
computer
به امید غروب یاس و طلوع امید
یه وب مثل نویسنده اش
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

 

کیت اگزوز ریموت دار برقی
ارسال هوایی بار از چین
خرید از علی اکسپرس
الوقلیون

 

RSS 2.0

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 110
بازدید دیروز : 11
بازدید هفته : 142
بازدید ماه : 140
بازدید کل : 6895
تعداد مطالب : 461
تعداد نظرات : 149
تعداد آنلاین : 1



آمار وبلاگ:

بازدید امروز : 110
بازدید دیروز : 11
بازدید هفته : 142
بازدید ماه : 140
بازدید کل : 6895
تعداد مطالب : 461
تعداد نظرات : 149
تعداد آنلاین : 1
('http://LoxBlog.Com/fs/mouse/048.ani')}

<-PollName->

<-PollItems->

<-PollName->

<-PollItems->